پارادوکس انتخاب – چرا گزینه های بیشتر جذابیت کمتری ایجاد می کند

290,000 

ما از چه زمانی متوجه اهمیت انتخاب­ها می­شویم؟ از چه سنی درک می­کنیم که داشتن یک گزینه، به معنی رها کردن گزینه­های دیگر است؟ از کدام سال­های زندگی می­فهمیم که با هر انتخابی که انجام می­دهیم، با عبور از گزینه­هایی که آن­ها را انتخاب نکرده­ایم، همواره در گوشه­ی ذهن خود (به شکلی عذاب­آور) به محرومیت از آن گزینه­ها فکر می­کنیم؟ این حس ناراحت کننده را در کدام موقعیت زندگی بیشتر و عمیق­تر تجربه می­کنیم؟

  • وقتی در کودکی، در مقابل قفسه­های سوپرمارکت، حق داریم (فقط) یکی از انواع شکلات­ها را برای خودمان انتخاب کنیم؟
  • وقتی در نوجوانی باید با توجه به بودجه­ی خرید، (فقط) یک نوع کفش یا لباس را در مقابل انبوه گزینه­های چیده شده در ویترین فروشگاه انتخاب کنیم؟
  • وقتی در اوج روزهای تحصیل و در مقابل مهم­ترین انتخاب تحصیلی، (فقط) یک رشته را برای معرفی خودمان به جامعه و حرفه­ای شدن در دنیای کار انتخاب می­کنیم؟
  • وقتی در جوانی برای انتخاب شریک زندگی، باید از میان تمام کسانی که می­شناسیم، (فقط) یک نفر را برای تمام سال­های سخت و آسان و غم و شادی … انتخاب کنیم؟
  • وقتی در میانسالی به خرید یک خانه­ی جدید، مهاجرت به یک کشور جدید، یا انتخاب یک موقعیت کاری جدید فکر می­کنیم؟
  • وقتی در کهنسالی به انتخاب شیوه­های درمانی، یا شیوه­ی گذراندن سال­های بازنشستگی یا انتخاب یک مقصد برای مسافرت خانوادگی فکر می­کنیم؟

در تمام این موقعیت­ها، هرچه تعداد گزینه­های پیش رو افزایش می­یابد، این وسوسه در ذهن پررنگ­تر می­شود که ای کاش می­شد گزینه­ای را انتخاب کرد که جمع تمام خوبی­ها را داشته باشد. این یعنی تمام خوبی­های تمام گزینه­هایی که امکان انتخاب آن­ها وجود داشت (و حتی وجود نداشت!) می­تواند باعث دل­زدگی و ملال خاطر فردی شود که دست به انتخاب زده است.

موجود در انبار

توضیحات

ما از چه زمانی متوجه اهمیت انتخاب­ها می­شویم؟ از چه سنی درک می­کنیم که داشتن یک گزینه، به معنی رها کردن گزینه­های دیگر است؟ از کدام سال­های زندگی می­فهمیم که با هر انتخابی که انجام می­دهیم، با عبور از گزینه­هایی که آن­ها را انتخاب نکرده­ایم، همواره در گوشه­ی ذهن خود (به شکلی عذاب­آور) به محرومیت از آن گزینه­ها فکر می­کنیم؟ این حس ناراحت کننده را در کدام موقعیت زندگی بیشتر و عمیق­تر تجربه می­کنیم؟

  • وقتی در کودکی، در مقابل قفسه­های سوپرمارکت، حق داریم (فقط) یکی از انواع شکلات­ها را برای خودمان انتخاب کنیم؟
  • وقتی در نوجوانی باید با توجه به بودجه­ی خرید، (فقط) یک نوع کفش یا لباس را در مقابل انبوه گزینه­های چیده شده در ویترین فروشگاه انتخاب کنیم؟
  • وقتی در اوج روزهای تحصیل و در مقابل مهم­ترین انتخاب تحصیلی، (فقط) یک رشته را برای معرفی خودمان به جامعه و حرفه­ای شدن در دنیای کار انتخاب می­کنیم؟
  • وقتی در جوانی برای انتخاب شریک زندگی، باید از میان تمام کسانی که می­شناسیم، (فقط) یک نفر را برای تمام سال­های سخت و آسان و غم و شادی … انتخاب کنیم؟
  • وقتی در میانسالی به خرید یک خانه­ی جدید، مهاجرت به یک کشور جدید، یا انتخاب یک موقعیت کاری جدید فکر می­کنیم؟
  • وقتی در کهنسالی به انتخاب شیوه­های درمانی، یا شیوه­ی گذراندن سال­های بازنشستگی یا انتخاب یک مقصد برای مسافرت خانوادگی فکر می­کنیم؟

در تمام این موقعیت­ها، هرچه تعداد گزینه­های پیش رو افزایش می­یابد، این وسوسه در ذهن پررنگ­تر می­شود که ای کاش می­شد گزینه­ای را انتخاب کرد که جمع تمام خوبی­ها را داشته باشد. این یعنی تمام خوبی­های تمام گزینه­هایی که امکان انتخاب آن­ها وجود داشت (و حتی وجود نداشت!) می­تواند باعث دل­زدگی و ملال خاطر فردی شود که دست به انتخاب زده است.

توضیحات تکمیلی

وزن 200 g